سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس از حلال خورد، دلش صاف و نازک و چشمانش اشک آلود شود و برای دعایش حجابی نباشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بازتاب بُرنا

دیدار گل آقا با امام و صله‌ای که از رهبر کبیر انقلاب گرفت

  

مرحوم کیومرث صابری (گل آقا) در نوشته‌ای پیش از وفاتش خاطره‌ای خواندنی از دیدار با امام(ره) نقل کرده است.

 به گزارش رجانیوز، صابری در تشریح نحوه دیدار خود با امام(ره) و ماوقع آن می‌گوید:

 چند ماهی پیش از ارتحال آن وجود عزیز و نادره روزگار- امام خمینی قدس سره الشریف- روزی به حجت الاسلام دعایی گفتم: "پیش از آنکه گل آقا باشم، در محضر شریف آقای خامنه ای (رهبر عزیز ما در حال حاضر) و قبل از آن در دفتر شهید رجایی -رضوان الله تعالی علیه- بودم و افتخار آن را داشتم که در معیت آن بزرگواران، گاهی شرف ملاقات با  حضرت امام را داشته باشم. اکنون چندسالی است که از این فیض محرومم و دلم، هوای دیدار آن محبوب را دارد و به دیداری از راه دور، قانع نیستم. آیا برای دست بوسی امام، راهی نیست؟"

 آقای دعایی پس از سکوتی کوتاه گفت: "خدا بزرگ است."

 2 هفته ای بعد، شبی آقای دعایی تلفن کرد که فردا صبح -ساعت 7- به خانه ات خواهم آمد تا به جایی برویم. دانستم که داستان چیست و آماده شدم.

 در گذر از کوچه های جماران، پاسداران این دلسوخته ترین عاشقان امام، وقتی به آقای دعایی سلام می کردند، کمابیش از "گل آقا" می پرسیدند. دانستم که از پیش تر، از ایشان درباره گل آقا، سؤالاتی داشته اند. چون گل آقا را می دیدند، می پرسیدند: "شنیده ایم امام، گاهی با خواندن نوشته هایت لبخند می زند. از اینکه دل اماممان را شاد می کنی، از تو ممنونیم. آیا خود از این موضوع خبر داری؟"

 کمابیش خبر داشتم، چون در تعهدم بود که آزرده خاطرش نکنم و گاه از آقای دعایی می پرسیدم: "هنوز، نظر حضرت امام درباره گل آقا، همان است که بود؟" و ایشان پاسخ می داد: "همان است که بود".

 عقربه ساعت 8 صبح را نشان می داد. به من گفته شد که امام، هر روز اخبار ساعت 8 را می شنوند؛ سپس اعضای دفتر، گزارش روزانه می دهند. آنگاه امام دیدارکنندگان را می پذیرند. دقیقاً چنین شد. سپس، امام به اتاق کوچکی تشریف بردند و پس از یک دیدار کوتاه با یک روحانی، آقای دعایی و من شرفیاب شدیم.

 ساده و بی پیرایه، نشسته بود. ابهت و جلال و شکوهی در اتاق نبود، جز در وجود نازنین خودش. آمیزه ای از وقار بود و مهربانی. ضعفی در جسمش به دید می آمد (اگر به عظمت روحش نمی اندیشیدی) باقی هرچه بود، چیزی مخصوص بود که در زندگانی هیچ رهبر دیگر در جهان معاصر، دیده نشده است؛ صمیمی و مهربان و استوار و ساده.

 سپس آقای دعایی مرا-که ظاهری متفاوت با دیگران داشتم- به آرامی به امام معرفی کرد: "ایشان کیومرث صابری است. شاعر و نویسنده است. مشاور فرهنگی و مطبوعاتی شهید رجایی بوده است. در دفتر آقای خامنه ای هم ادامه خدمت داده است. برای انقلاب می نویسد و ...".

 امام زیر لب ذکری می گفت: من به چهره نورانی اش می نگریستم. هیچ گاه سربلند نکرد و در کسی ننگریست. من ساکت بودم و آقای دعایی می گفت: "... و چرا خسته تان کنم؟ ایشان گل آقاست..."

 آنگاه امام به لبخندی مهربان در من نگریست.

 پس به اشاره ای کیسه ای نزدشان آوردند و امام 3 بار دست در آن کرد و هربار چند سکه به من داد. چون به بیرون آمدیم، 14 سکه بود و من آن را به نیت 14 معصوم(ع) به فال نیک گرفتم و جز یکی، باقی را به دیگران دادم و...

 امام چه گفت؟ آن را در جایی دیگر خواهم گفت.

 من بهترین طنزهایم را پس از آن دیدار نوشته ام و شهرت گل آقایی من از آن روز، روزافزون تر شد واستقبال مردم از من بیشتر گردید و در قلب مهربان مردم وهموطنانم، جایی برای من گشوده شد و من به پاس این نعمت، خدای را سپاس می گزارم.

 دشمن، از انقلاب ما، چهره ای خشن تصویر کرده است. بخشی از این، به سخت دلی دشمن برمی گردد و بخشی به اشتباهات ما. اما من به عنوان مطرح ترین طنزنویس این دوران، در پیشگاه تاریخ شهادت می دهم که امام ما "طنز" را می فهمید و به طنزنویس دورانش "صله" داد و من در باب عنایت مخصوصشان به "طنز"  هنوز حرف ها و اسنادی دیگر دارم.

 آیا اگر عنایت ایشان نبود، طنز گفتن ممکن می شد؟ بعید می دانم و از این روست که طنز معاصر، نجیب تر از همیشه، در جامعه اسلامی ما جاری است. این نعمت را پاس بداریم و بدارند!    منبع



بازتاب بُرنا ::: یکشنبه 87/3/12::: ساعت 11:11 عصر


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 10

بازدید دیروز: 438 کل بازدید :2490314

>> درباره خودم <<
بازتاب بُرنا
بازتاب بُرنا
خبرهای این وبلاگ گزیده اخبار دیگر سایتهاست و به صورت لینک منعکس می گردد.

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
بازتاب بُرنا

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<












>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<